محل تبلیغات شما

سلام، امسال نیروگاه برق شازند برای پرسنل خود با هتل لیان رامسر قرارداد بسته بود که از بیست و پنجم تا بیست و هفتم نوبت ما بود. در نتیجه ما طبق برنامه ریزی قرار شد یکشنبه غروب از اراک راه بیفتیمو شب رو تهران بمونیم و صبح روز بعد به طرف رامسر حرکت کنیم. در شروع حرکت به سمت تهران آوین که روز دوشنبه کلاس چرتکه داره و خیلی به کلاسش علاقمندِ، به شدت شروع به گریه کرد. هر چه با آوین صحبت کردیم که مجابش کنیم نشد که نشد. در نتیجه به خونه برگشتیم بلکه بتونیم آوین رو مجاب کنیم و روز بعد صبح زود راه بیوفتیم. که موفق نشدیم. در نتیجه من روز دو شنبه سرکار اومدم. دوشنبه صبح، در حین صحبت آوین، متوجه شدم که همه گریه آوین جونم به خاطر کلاس چرتکه است و اینکه فکر می کنه این جلسه امتحان پایان ترم داره و قرار بهشون کتاب بدند. تلفنی این رو از معلمش پرسیدم. وقتی مطمئن شد که هنوز ترم تموم نشده و قرار نیست کتاب جدید بدند راضی شد و در نتیجه دوشنبه ظهر به طرف رامسر راه افتادیم. حوالی 10 شب رامسر بودیم. برنامه ما برای روز بعد رفتن به جواهر ده بود. حوالی ساعت ده و نیم آنجا بودیم. کل روستا را پیاده چرخیدیم،قدم به قدم در روستا محصولات صنایع دستی،کارگاه نمدبافی،فروش عسل،ترشیجات و دیگر محصولات ساکنان روستا بود که به خودی خود جذاب بود. تا کنار آبشاررپیاده رفتیم. به پیشنهاد بچه ها تا ابتدای آبشار بالا رفتیم. در مسیر به گله گوسفندی برخوردیم که صاحب گله مشغول چیدن پشم آنها بود. بابا برای بچه توضیح داد که گوسفندان اومدند سلمونی و اینجا آرایشگاه گوسفندان است. ناهار را هم در روستا خوردیم. که اصلا خوب نبود و با توجه به قیمت بالا،کیفیت و طعم بد حس پول در جوب آب ریختن به ما دست داد. حوالی ساعت پنج بعد از ظهر هتل بودیم. در هتل به غیر از ما دو سه خانواده دیگر از همکاران بابایی هم بودند. در نتیجه آوین و رایین اونجا هم بازی داشتند و در نتیجه مجالی بود برای تخلیه انرژی. شب با توجه بد ناهار تصمیم گرفتیم که از بیرون مواد غذایی بگیریم و خودمون غذا درست کنیم که الحق با غذای ظهر قابل مقایسه نبود.

برنامه ی روز بعد رفتن به جنگلهای دالخانی بود. به پیشنهاد بابایی احسان دوست رایین جونم هم با ما اومد. در مسیر ابتدا سری به قبر حبیب واقع در نیاسته در اطراف رامسر زدیم. به غیر از ما، خانواده دیگری هم آمده بودند. فضا به شدت غمگین و حزن انگیز بود. بعد از خواندن فاتحه و گرفتن خوراکی به راهمون ادامه دادیم. هوا و طبیعت درجنگلهای دالخانی به شدت عالی بود. در مسیر چند جا ایستادیم تا هم بچه ها کمی ورجه وورجه کنند و هم مجالی باشه برای عکس انداختن. برای ناهار واقعا مردد بودیم که چه کنیم. نظر احسان دوست رایین، جوجه بود در نتیجه پیشنهاد من این بود که جوجه آماده بگیریم و خودمون کباب کنیم ولی مغازه های روستاهای اونجا جوجه آماده نداشتند و پیشنهادشون گرفتن مرغ و خورد کردن اون بود که با توجه به نداشتن مواد برای مزه دار کردن آن و زمان کم به نظر جالب نمی آمد. یکی از روستاییان خانم روستایی به نام خاله نرگس رو معرفی کرد که غذای خانگی درست می کنه و فوق العاده تمیز است. به ناچار به آنجا رفتیم. فضا به شدت تمیز بود و حال و هوای غذاهای خانه رو به آدم القا می کرد. که الحق هم فوق العاده خوشمزه بودو هم قیمت مناسبی داشت. بعد از خوردن ناهار برگشتیم. در مسیر برگشت جایی نگه داشتیم تا چای بخوریم. بچه ها هم کمی ورجه وورجه کنند. هوا به شدت عالی بود. و حس سبکی به انسان دست می داد. حوالی ساعت 4 در هتل بودیم. بچه ها اصرار داشتند که کنار دریا برویم. در نتیجه حوله و لباس برداشته و به اتفاق آقا مهدی همکار بابایی  و خانواده اش، راهی ساحل حسن سرا شدیم. بعد از یکی دو ساعت شن بازی و شنا و جمع آوری صدف با تاریک شدن هوا، بچه ها رضایت به برگشت دادند. در مسیر برگشت، برادر احسان هم به ماشین ما اومد. در مسیر بچه ها کلی در داخل ماشین رقصیدند و شیطونی کردند. به محض رسیدن به هتل مجدداً بچه در محوطه اطراف هتل مشغول فوتبال شدند. بابایی برای ورزش و دویدن بیرون رفت و من هم مشغول درست کردن غذا شدم. روز بعد می بایست هتل رو تخلیه می کردیم. در نتیجه بعد از خوردن صبحانه شروع به جمع کردن وسایل کردیم. برنامه بر این شد که ابتدا برای خرید برنج به جایی که آدرس گرفته بودیم رفتیم و بعد راهی کاخ مرمر شده و اونجا رو بازدید کنیم که زیبایی های خودش رو داشت. حوالی ظهر، رامسر رو به قصد تهران ترک کردیم. ناهار را در بین راه خوردیم که خدا رو شکر اون هم خوب بود. حوالی هشت شب در نزدیکی تهران بودیم. به پیشنهاد بابایی قرار شد که به خونه عمو ناصر بریم که خیلی خوشحال شدند. شب رو اونجا خوابیدیم. برنامه ما حرکت به سمت اراک بود که به اصرار عمو ناصر، ناهار رو هم موندیم. آرش پسر عمو ناصر و خانمش هم ناهار اومد حوالی ساعت دو بعد از ظهر بعد از خدا حافظی با عمو ناصر اینها، به طرف اراک حرکت کردیم. و حوالی هفت شب اراک بودیم. خدا رو شکر علارغم بد شروع شدن سفر با توجه به گریه های آوین و اصرارش مبنی بر نرفتن ولی بقیه لحظات خوب بود و خدا رو شکر به سلامت به خونه برگشتیم. انشاالله سفر همه مسافران بی خطر باشه. الهی امین

هفته ای با تعطیلات یک روز در میان

افتادن پنجمین دندون آوین طلا

آوین عزیزم تولدت هزاران بار مبارک

هم ,رو ,نتیجه ,حوالی ,بودیم ,بچه ,در نتیجه ,بعد از ,بچه ها ,در مسیر ,به شدت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روانشناسی و مشاوره کودکان استثنایی