محل تبلیغات شما

سلام، این هفته  هوا تقریباً، سرد شده و رنگ بوی پاییزی به خودش گرفته.بارش های پاییزی شروع شده و تقریباً اکثر روزها، خدا رو شکر، شاهد بارش بودیم. روز شنبه به پیشنهاد بچه ها به اتفاق خاله رضوان اینها رفتیم اسکان کنار آب. برای ناهار هم قرار بر جوجه شد. حوالی ساعت 11:30- 12 راه افتادیم. خاله رضوان اینها هم بعد از ما رسیدند. تا حوالی ساعت 4 بعد از ظهر اونجا بودیم. بعد از جمع کردن وسایل از خاله رضوان اینها خداحافیکردیم و برای دیدن عمو اسماعیل بابایی که چند روز پیش از کربلا برگشته بود. راهی اناج شدیم. البته آوین،با ما نیومد و رضوان اینها به اراک برگشت. سری هم به عمه اعظم بابایی زدیم. شام به اصرار عمو اسماعیل، اونجا ماندیم. بعد از خوردن شام به اراک برگشتیم. روز دوشنبه، جلسه اولیا و مربیان اوین جونم بود در نتیجه من بعد از کار، بلافاصله به مدرسه آوین جونم رفتم. بعد از جلسه منتظر تعطیل شدن آوین جونم شدم تا به اتفاق به خونه بریم. دوشنبه همچنین امتحان پایان ترم رایین جونم هم بود. در نتیجه بعد از سوار کردن آوین جونم رفتیم اموزشگاه تاک و منتظر اتمام امتحانرایین جونم شدیم. البته با توجه به خراب شدن گوشی موبایلم، تا تعطیل شدن رایین جونم چند مغازه موبایل فروشی رفتیم. شروع ترم جدید رایین جونم هشتم آذر تعیین شد. روز چهارشنبه آوین جونم دل درد داشت و نرفت مدرسه. راستی مادر و عمه نسیم چهارشنبه شب اومدند اراک و در نتیجه پنج شنبه ما به اتفاق عمو محسن اینها رفتیم خونه مادر. مدیسا گلی هم به دعوت آوین جونم اومد. راستی خونه مادر یکی از دندونهای آوین جونم افتاد.  امروز ناهار هم خونه مادر بودیم، عمو محسن اینها هم بودند. برای شام هم با توجه اصرار مادر برای موندن خونه خودشون، تصمیم گرفتیم غذا از بیرون بگیریم و پیش مادر و عمه نسیم موندیم. مادر و عمه نسیم ساعت 2 بعد از ظهر فردا برای تهران بلیط دارند.

اینم عکس آوین طلای بی دندون

هفته ای با تعطیلات یک روز در میان

افتادن پنجمین دندون آوین طلا

آوین عزیزم تولدت هزاران بار مبارک

جونم ,هم ,آوین ,مادر ,اینها ,خونه ,بعد از ,آوین جونم ,خاله رضوان ,رضوان اینها ,مادر و ,خاله رضوان اینها

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود رمان جدید